کمیل به امیر المؤمنین علیه السلام عرضه داشت: نفس را براى من تعریف کن، حضرت فرمود: کدام نفس را؟ عرض کرد: مگر چند نفس داریم؟ فرمود: براى نفس چهار مرحله است:
1- نامیه نباتیّه
2- حسّیّه حیوانیّه
3- ناطقه قدسیّه
4- کلیّه الهیّه
1- براى نامیه پنج قدرت است: ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه، مربیّه.
و داراى دو خاصیت است: زیاد شدن، کم شدن. و این شبیهترین نفس به حیوان است.
2- حسّیّه حیوانیّه پنج قوّه دارد: سمع، بصر، شمّ، ذائقه، لامسه. و داراى دو خاصیت است. خوشى، غضب.
3- ناطقه قدسیّه پنج صفت دارد: فکر، ذکر، علم، حلم، نباهت.
4- کلیّه الهیّه پنج قدرت دارد: بقاى در فنا، نعیم در شقا، عزّ در ذُلّ، فقر در غنا، صبر در بلا. و وى را دو خاصیت است: رضا، تسلیم. «1» هدف رسالت این است که نفس را از حالت نامى و حیوانى به سوى کلیّه الهیّه برساند و این جز با تزکیه- یعنى آراسته شدن به فضایل و پیراسته شدن از رذایل میسّر نیست.
اگر نفس باتزکیه مهار نشود، در مسأله مال دنیا دچار حرام خورى، در مسأله شهوت گرفتار انواع معاصى و در مسأله حکومت دچار غصب حق ذى حق و پایمال کردن حقوق یک ملت مىشود.
داستانى عجیب از فضیل و هارون
هارون در کمال قدرت وسطوت و در عین کبر و نخوت با جمعى به حج آمده بود. در طواف بیت ملخى را لگد مال کرد در حالى که حکمش را نمىدانست.
شنید فضیل عیاض در مسجدالحرام است. جهت یافتن حکم مسأله مأمون را نزد وى فرستاد تا او را به حضورش بیاورد. مأمون نزد فضیل آمد و پس از سلام گفت: خلیفه سلام دارد و مىگوید چند لحظه نزد ما بیا، فضیل جواب مأمون را نداد، مأمون بازگشت و گفت: مرا نزد کسى فرستادى که تو را به حساب نمىآورد!
هارون با غصب و خشم حرکت کرد، در حالى که اطرافیانش به وحشت افتادند. چون به فضیل رسید گفت: اى فضیل! واجب است نزد ما آیى و حقّ ما را بشناسى، آخر ما حاکم شماییم! من در حال احرام و طواف ملخى را لگد کردهام، حکمش چیست؟ فضیل بلندبلند گریه کرد و گفت: چه چوپانى هستى که از گوسپند مسأله مىپرسى! بر چوپان واجب است محلّ گوسپندان را امن کند، غذاى نیکو فراهم آورد، آب شیرین بدهد، تو که از یک مسأله دین عاجزى، چه چوپانى هستى واین گله را کجا مىبرى؟! «2»
نکتهاى بس عجیب در وضع امیرالمؤمنین علیه السلام
یکى از اصحاب مىگوید:
شنیده بودم آیه شریفه
أمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ» «3»
[آیا چنین انسان کفرانکنندهاى بهتر است] یا کسى که در ساعات شب به سجده و قیام و عبادتى خالصانه مشغول است.
در شأن على است، رفتم تا حسنات و عبادات او را به چشم خود ببینم. وقت مغرب با یاران خود نماز خواند و پس از تعقیبات به نماز عشا پرداخت، آنگاه با اجازه آن حضرت به منزلش رفتم، قسمت عمدهاى از شب، او را در قرآن و نماز دیدم، صبح نمازش را در مسجد به جماعت بجاى آورد، سپس به کار مردم پرداخت تا وقت نماز ظهر و عصر آمد. پس از فریضه ظهر و عصر دوباره تا شب به کار مردم پرداخت. به او گفتم به روز و شب آسایش ندارى! فرمود:
اگر روز بیاسایم کار رعیّت ضایع شود، اگر شب بیاسایم قیامت خودم ضایع گردد، پس روزْ مهمّ مردم را انجام دهم و شب مهمّ خودم را. «4» آرى، این است صاحب نفس زکیّه راضیه مرضیّه، این است محصول و نتیجه نفس تصفیه شده واین است آن که قرآن مجید نفس او را نفس پیامبر خوانده است.
رومى نشد از سرّ على کس آگاه |
آرى، نشد آگاه کس از سرّ اله |
|
یک ممکن و این همه صفات واجب |
لا حول و لا قوَّةالّا باللَّه |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 58/ 84- 85؛ مستدرک سفینة البحار: 10/ 113؛ تفسیر الصافى: 3/ 111.
(2)- آداب النفس: 48.
(3)- زمر (39): 9.
(4)- بحار الأنوار: 41/ 13، باب 101، حدیث 3؛ الأمالى: شیخ صدوق: 282، حدیث 14؛ روضة الواعظین: 1/ 117.